از مونیخ تا کابل با موتورسایکل – سفر پر ماجرای مرد 63 ساله
عشق به وطن، تقبل خطر و ماجراجویی های یک مرد 63 ساله اهل افغانستان
عبد الله میازاده مرد 63 ساله ای است که بیش از چهل سال عمرش را درآلمان زندگی کرده است.
او که شهروند اصلی کابل افغانستان است، 44 سال شده که از کشور ومردم خود دور زندگی میکند. آقای میازاده عشق عجیبی نسبت به وطن و مردم خود در دل دارد و سالهاست که آرزوی سفر با موتورسایکل به افغانستان را داشت.
و نهایتا این آرزو پس از چهل سال انتظار برآورده شد و او توانست هزاران کیلومتر را از مسیر کشورهای مختلف بپیماید و خود را با موتورسایکل اش به افغانستان برساند.
آقای میازاده دریک گفتگوی ویژه با مونیخ ژورنال در مورد این سفر و حوادثی که در جریان راه برایش اتفاق افتاده بود، داستان های دلچسپی را بیان کرد.
خبرنگار مونیخ ژورنال از آقای میا زاده خواست تا چگونگی این سفر را از شروع تا برگشت بیان نماید، و میازاده اینگونه جریان را تعریف کرده است:
من سفرم را از شهر مونیخ ذریعه موتورسایکل شخصی خود آغاز کردم و وارد کشور اتریش شده و در ادامه از کشور هایی همچو یوگسلاویا، سرویا و کروات ، بوسنیا و صربین گذشتم. مسیر کشورهای اروپایی را الی کشور بلغاریا ادامه دادم و از آنجا وارد کشور ترکیه و سپس وارد ایران شدم.
از تهران به مشهد رفتم و از آنجا از طریق مرز دوغارون ( اسلام قلعه) وارد شهر باستانی هرات و سپس از همان مسیر به ولایت های زیبای قندهار، غزنی، لوگر و بلاخره بعد از پیمودن 6800 کلیومتر به کابل رسیدم.
سفر آقای میازاده از شهر مونیخ الی کابل پر از خاطرات خوش و گاهی تلخ بوده است.
شیرینی خاطرات این سفر، مربوط به استقبال گرم هم وطنان ما در هر ولایت کشور می باشد.
میازاده میگوید در هر جایی که با مردم سر میخوردم ، اکثر مردم در اطرافم جمع میشدند. وقتی از مبدا و مقصد سفر خود یاد میکردم همه تعجب میکردند که چطور یک پیر مرد 63 ساله توانسته است به تنهایی اینگونه سفر دور و دراز را انجام دهد.
او از استقبال مردم در هر شهر بخصوص یک مهمانی ویژه در قندهار و استقبال جوانان غزنی و همچنان مشکلاتی که در جریان با آن مواجه شده بود، خاطرات گوناگونی را یاد آورشد.
آقای میازاده یکی از خاطرات جالب خود را اینگونه تعریف کرد:
” صبح زود از هرات به جانب قندهار حرکت کردم و حوالی شام زمانی که در نزدیکی های قندهار بودم، متوجه سه موتر با مردان مسلح شدم که به محض دیدنم، امر توقف دادند. من که ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود، به ناچار موتورسایکل ام را توقف دادم. افکار منفی تمام وجودم را فرا گرفته بود.” بی درنگ یکی از مردان تفنگ دار نزدیک شد و از من پرسید اهل کجا استم و کجا میروم؟ با خون سردی ولی قلبی مملو از نگرانی جواب دادم: قندهار میروم !
مرد تفنگدار از مردی که داخل یکی از موترها نشسته بود، دستوری گرفت و به من گفت که آنها نیز به قندهار میروند و من باید همراه با آنها به جانب قندهار حرکت کنم.
هوا تاریک شده بود و در حالیکه سوار بر موتورسایکل خود به جانب شهر قندهار میرفتم، موترهای مذکور نیز گاهی جلو و گاهی عقب مرا همراهی میکردند.
وقتی به شهر قندهار نزدیک شدیم هوا کاملا تاریک شده بود. مردان تفنگدار مرا به جانب یک جاده فرعی هدایت کردند و در مقابل دروازه یک حویلی بسیار بزرگ توقف نمودیم. در این هنگام سرعت ضربان قلبم به اوج خود رسیده بود و ترس تمام وجودم را فرا گرفت.
دروازه بزرگی باز شد و موتر ها به داخل رفتند و من نیز به داخل حویلی هدایت شدم.
اگرچه من تاکید کردم که میخواهم شب را در یک هوتل سپری کنم، اما مرد تفنگداری نزدیک شد و گفت فکر کن اینجا نیز هوتل است و داخل بیا.
من نیز به ناچار و با ترس وارد حویلی شدم. زیرا در آلمان شنیده بودم که وقتی با مردان تفنگ دار مواجه میشوی، نباید زیاد دلیل بگویی.
در این هنگام چند موتر دیگر نیز وارد صحن این حویلی بزرگ شدند و مردادن تفنگدار از موتر ها پیاده شدند.
یک تن از مردان تفنگدار مرا به داخل اتاقی راهنمایی کرد و گفت که میتوانم آنجا دوش بگیرم و لباسهایم را تبدیل کنم. من فکر کردم که ممکن است این اتاق یک زندان باشد.
ترس عجیبی در دل داشتم. وقتی به داخل خانه رفتم، کمی حس آرامش یافتم. زیرا اتاق منظم بود و ظاهرا شبیه مهمانخانه بود. وارد اتاق شدم و دوش گرفتم و لباسهایم را تبدیل کردم. دقایقی بعد یک مرد آمد و گفت که حاجی صاحب منتظرت است و مرا با خود به یک اتاق دیگر برد.
وقتی داخل اتاق شدم، مردی میان سال با نهایت ادب و احترام مرا به آغوش کشید و ضمن خوش آمد گویی مرا در کنار خودش نشاند و جریان سفرم را جویا شد و من نیز از ابتدای سفر تا آن لحظه را برایش قصه کردم.
قصه های ما و اینکه من از مردان تفنگدار ترسیده بودم، باعث خنده های شیرین و بلند حاضرین در مجلس شد.
میزبان من یک تن از تجار ملی بنام حاجی لعل جان بود.
پس از صرف غذای شب و میل نمودن چای و شیرینی ؛ حاجی لعل جان گفت که تو خیلی خسته استی و راه دور را طی نموده ای. من هم که واقعا خسته راه بودم، از حضور حاجی صاحب رخصت گرفتم تا بروم به اتاقم و استراحت کنم.
اما چند دقیقه ای نگذشته بود که چند جوان خوش لباس و خوش اخلاق به پتنوس چای و شیرینی وارد اتاق شدند و از من خواهش کردند تا در مورد زندگی در خارج برای شان قصه کنم.
آن شب با وجودی که خسته بودم، تا ساعت دو نیمه شب با این جوانان قصه کردیم و در مورد آلمان و دیگر کشور های اروپایی و زندگی در خارج برای شان آنچه میدانستم را تعریف کردم.
موقع اذان صبح بود که مردی مهربان مرا برای ادای نماز صدا زد. تا نمازم را ادا کردم، دیدم که همان مرد صبحانه ای مفصل شامل تخم مرغ و پنیر و مربا برایم تدارک دیده است.
بعد از اینکه صبحانه خوردم، لباس مخصوص موتورسایکل سواری را پوشیدم و دوباره به راه خود به سمت کابل ادامه دادم.
آقای میازاده همچنان خاطره تقریبا تلخی نیز از این سفر دارد.
وی میگوید که وقتی از کشور بلغاریا وارد کشور ترکیه شدم، در یک تانک تیل موتورسایکل ام را تیل زدم.
در این هنگام ، کلید به سرپوش تانکی موتورسایکل بند ماند و هرچه تلاش کردم نتوانستم کلید را از سرپوش تانکی جدا کنم.
از آنجائیکه یک کلید اضافی همراه خود داشتم، توانستم موتورسایکل ام را روشن کنم و خود را به یک کارگاه تخنیکی برسانم. در آنجا کلید را از سرپوش تانکی جدا کردند و به راه خود ادامه دادم.
همچنان اقای میازاده از واژگون شدن موتورسایکل اش در مسیر برخی جاده های خامه (اسفالت نشده) قصه کرد ، اما افزود که در این حادثات هیچ صدمه ای به خودش و موتورسایکل اش وارد نشده است.
آقای میازاده میگوید که بر علاوه هرات، قندهار و کابل؛ همچنان سفری به ولایات پکتیا و جلال آباد نیز داشته است و در هر یک از شهر هایی که سفر کرده است، از سوی شهروندان و نهاد های ورزشی مورد استقبال و تقدیر قرار گرفته است.
از دیگر خاطرات خوش آقای میازاده ، استقبال بی پیشینه جوانان شهر غزنی بوده است. زمانیکه در شهر غزنی برای استراحت و نوشیدن چای در مقابل یک هوتل توقف کرده بود، چند جوان به او گفته بودند که ما اینجا از موتورسایکل ات مواظبت میکنیم و تو میتوانی با خیال راحت چای بنوشی و خستگی رفع کنی. این جوانان به نوبت با اقای میازاده عکس های یادگاری گرفته بودند و او را بخاطر این سفر تشویق کرده بودند.
میازاده در پیامی به جوانان اظهار داشت که هر انسان میتواند در زندگی خود موفق باشد به شرط اینکه مالک اراده قوی و تصمیم مقبول باشد.
او از جوانان که تازه وارد کشور های غربی گردیده اند خواست که در اینجا روی فراگیری علم ودانش تمرکز نمایند و ظرفیت های شغلی خود را افزایش دهند.
عبدالله میازده از محدود افرادی است که با وجود سن بالا، دارای عزم و اراده قوی بوده و برای رسیدن به آرزوهایش شب و روز تلاش کرده است.
میازاده میگوید که قبل از این، سفر هایی با موتورسایکل به آفریقا و همچنان سرتاسر اروپا نیز داشته است وباز هم تصمیم دارد تا در سال جدید نیز یک سفر گروپی با موتورسایکل را همراه با شماری از دوستانش به افغانستان پلان کند.
گزارش: جان محمد حبیبی – نورنبرگ
مصاحبه کامل با آقای میازاده را در فایل صوتی ذیل بشنوید:
گزارش واقعا عالی بود. وقتی گزارش را میخواندم هیجان تمام وجودم را گرفته بود.
آفرین به این شخص که با این سن و سال توانسته است این همه راه دور را با موتور سفر کند.
تشکر از مونیخ ژورنال بابت گزارش های عالی و رادیوی بسیار زیبای شان
خیلی زیاد تشکر از گزارش خوب تان.
موضوعات بسیار خوب انتخاب میکنید. من از گزارش های تان خیلی خوشم میاید.
مردم ما از خبرهای جنگ و بدبختی بیزار اند و خوب است که رسانه ها به این گونه موضوعات بیشتر بپردازند.
تشکر از اقای حبیبی بابت این گزارش عالی شان
در ضمن یک سوال هم دارم اینکه برنامه های زنده رادیوی تان چه وقت اغاز می شود؟
سلام بر شما شمس الدین جان و تشکر بابت دیگاه بسیار خوب تان نسبت به مونیخ ژورنال.
در پاسخ به سوال تان باید عرض کنم که در حال حاضر نشرات رادیو مونیخ به صورت استریم در حال نشر است. تیم رهبری رادیو در حال برنام نویسی و ترتیب پلان نشرات برنامه های زنده بوده و به زودی برنامه های لایف آغاز خواهد شد.
هم وطنان عزیز ما از داخل افغانستان و همچنان تمام کشور های جهان میتوانند از طریق واتسپ و تلگرام با برنامه های دلخواه خود تماس گرفته ، نظریات و دیدگاه های خویش را با دیگران در میان بگذارند.
از لطف شما همچنان متشکرم