بنام خداوند بخشاینده و مهربان
“نگاهی به توسعه فرهنگی – اجتماعی افغانستان بر محوریت؛ «افغانستان و ادیان در گذر زمان»”
(با مطالعه تنها دو ولایت بلخ و بامیان از میان 34 ولایات باستانی افغانستان)
نویسنده: فایق احمد هروی
8 ثور 1403 خورشیدی
هرات – افغانستان
Øمقدمه
افغانستان، نام امروزی کشوری است که یادگارهای تاریخی اش، بیانگر نقش برجسته آن در خلق تمدن و پرورش ادیان مهم قاره آسیا، بخصوص تمدن کهن آریایی میباشد. بی جهت نیست که این منطقه همواره مورد توجه شرقیها و غربیها بوده و به منطقه استراتژیک مشهور گردیده است. ظهور تمدن آریاییها از ولایت بلخ و گسترش آن به تمام ولایات کشور ما، بیانگر توسعه افغانستان از هر نگاه و بخصوص بخش فرهنگی – اجتماعی در گذشته بوده که نیاکان ما را توفیق داده تا خود را و پیشرفتهای شان را ثبت تاریخ و ماندگار سازند.
در این مقاله، نگاهی انداخته شده به توسعه فرهنگی – اجتماعی افغانستان در گذشته و با محور قرار دادن تاریخ گذشته دو ولایت باستانی (بلخ و بامیان) و سه دین مهم آسیا (دین اسلام، بودایی و زردشتی)، که با استفاده از منابع معتبر تاریخی، نقش افغانستان در توسعه فرهنگی – اجتماعی منطقه بیان میشود.
ابتداء، نگاهی به تاریخ فرهنگی این دو ولایت باستانی میاندازیم.
Øتاریخ بلخ باستانی
کشور عزیز ما افغانستان به عنوان یک سرزمین باستانی، ولایاتی در خود دارد که در برخی از منابع تاریخی، زمان ساخت آن، به قبل از تمدن آریاییها برمیگردد، چنان که بلخ با معبد نوبهار اش، بامیان با نمادهای از مذهب بودایی و سپس هر دو ولایت پس از آمدن دین مبین اسلام به سرزمین ما، مکانهای مهم برای رشد ادیان سه گانه بوده اند. این نمایهها بیانگر جایگاه ویژه دین در زندهگی مردم سرزمین ما است که در هر دورهای، ساکنان سرزمین ما به یکی از ادیان باورمند بوده اند.
پوهنمل سلطان محمدانصاری مولف کتاب “بلخ در گذر زمانهها“ نگاشته: تاریخ ولایت بلخ در شمال افغانستان، به زمان قبل از آریاییها میرسد. در کتاب وی به نقل از کتاب فضایل بلخ آمده: «در ناحیۀ شرق شهری است که آن را بلخ میخوانند و وی دوم شهرهای دنیاست و پیش از وی شهری نبوده است، مگر شهر آدم علیه السلام که آن را بنا کرده است، در زمین هند و آن شهر «اوق» است و شهر بلخ بنا کردۀ قابیل است؛ کشندۀ هابیل» (انصاری، 1387، 13).
تمدنها معمولا در مکانهای در جهان به وجود آمده و رشد کرده اند، که در آن مکانها، آب جاری وجود داشته و شکی نیست که دریای آمو و دریاچههای که در دیگر اطراف ولایت بلخ جاری اند، باعث ترقی و پیشرفت این ولایت در طول تاریخ اش شده و شخصیتها و قدرتهای مختلف را در خود شاهد بوده است.
بلخ به عنوان مرکز تمدن شرق (تمدن آریاییها)، از مشهورترین ولایات افغانستان است که شهرت اش جهانی بوده و از جمله نخستین شهرهای محسوب میشود که در جهان ساخته شده. علامه عبدالحی حبیبی، در کتاب اش تحت نام جغرافیای تاریخی افغانستان، درباره چگونهگی ایجاد بلخ سخن گفته است: “داستان کهنسال بلخ از آنجا آغاز میگردد که در وندیداد اوستا (فرگرد 3) بنای نخستین واره VARA با شرحی که یما بنیاد یک مدنیت و حیات شهرنشینی را مینهد، دیده میشود. در اوستا این شهر بصفات بخدیم سریرا SRIRA یعنی “بلخ زیبا” ستوده شد. همچنان شهر درفشهای بلند و دُر دری، بلخ گزین و بلخ بامی و در عربی از طرف مسعودی بلخ الحسنات نامیده شده است. واره تاریخی یما؛ تحت حمایت گشتاسب، کانون دیانت و مبعث زردشت گردید و یکی از فرزندان سهگانهء زردشت که او روتت نره نام داشت بتولیت این معبد منصوب گشت. بنابه نوشته عبدالحی حبیبی در کتاب جغرافیای تاریخی افغانستان، اوستا را زردشت از این جا انتشار داد و منشاء سه مبدأ خیر: پندار، گفتار و کردار خوب گردید که اساس فرهنگ دیرین برین مبادی گذاشته شد“.در این نوشتهی مرحوم حبیبی، بحث دین مطرح شده، یعنی پادشاه بلخ، به یک دین، باورمند بوده است.
در گوشه و کنار افغانستان، نشانهها و نمونههای از تاریخ و ارزشهای دینی را میتوان مشاهده کرد که از بدخشان تا نیمروز و از پکتیکا تا هرات، همه را در بر میگیرد و دین زردشتی نیز در گوشه و کنار کشور ما، پیروانی در آن زمان داشته است.
Øتاریخ ولایت بامیان
یکی از مناطق مشهور دیگر افغانستان که شاهد رشد و پیشرفت تمدن بوده و از این خاطر در جهان از شهرت بهسزای برخودار میباشد، ولایت باستانی بامیان است. احمد علی کهزاد در کتاب رهنمای بامیان، تاریخ زندهگی انسان در این مناطق را بین 20 تا 50 هزار سال عنوان میکند: “از روی ابزار بسیار ابتدائی سنگی مربوط به دورۀ قدیم حجر که از مغاره “قره کمر” هیبک (شمال هندوکش) بدست آمده معلوم میشود که در حوالی بین 20 و 50 هزار سال قبل مردمانی در دره های هندوکش در مغارها زندگانی داشتند. مهمترین مغارۀ قبل التاریخ بامیان “چهل ستون” نام دارد که به فاصله یک کیلومتری غرب پیکر ۵۳ متری بودا به سمت راست سرکی واقع است که از بامیان به طرف اغربات میرود“.
بنا به نوشته علی احمد کهزاد در کتاب رهنمای بامیان، این خطۀ باستانی دو دورۀ تاریخ مشخص دارد که یکی پیش از اسلام و دیگری بعد از اسلام می باشد. مقارن آغاز عهد مسیحی تحول بزرگی از نظر اداره و ممکلت داری در افغانستان پدیدار شد، جای یونانیهای باختری را کوشانیهای بزرگ گرفت.
بنا به نوشتهای کهزاد؛ سلاله جدید مدتی در بلخ و بعد در کاپیسی و پاراشاپ را یعنی در بگرام و پشاور پایتختهای بهاری و زمستانی خود را مستقر ساختند و کنیشکا کوشانشاه بزرگ در اواخر قرن اول و یا نیمه اول قرن دوم در خاکهای افغانستان که آنرا کوشانشهر میگفتند، به سلطنت رسید. کوشانشاه کنیشکا در انبساط دیانت بودائی در افغانستان همان نقشی را بازی کرده است که کلووبس پادشاه فرانکها در توسعۀ آئین مسیحیت در غرب اروپا بازی نموده است.
علاوه بر معابد و استوپههای بزرگ و مجللی که در پایتخت بهاری و تابستانی خویش در بگرام قدیم و پشاور ساخته است، در بامیان نیز اساس اولین استوپه بزرگ را در هوای آزاد و در مجاورت پیکر ۳۵ متری بود، گذاشت و اکثر احتمالات دلالت میکند که تراش هیکل عظیم مذکور هم در زمان او شروع شده باشد.
از این جا نیز برداشت میشود که کوشانیان با حمایت از دین بودایی، در حقیقت مرکزیتی برای این دین در بامیان افغانستان ساخته اند که نمونه اش در دیگر مناطق اطراف افغانستان و منطقهای آسیایی، وجود ندارد و نمایهای از آن، بتهای بامیان و مکانهای عبادی بوداییها میباشد.
Øدین در بلخ و بامیان
زردشتی و بودایی، دو دین که قبل از اسلام در شرق و جنوب آسیا طرفداران بیشمار داشته اند، اولی همراه با معبد نوبهار اش، با نام ولایت بلخ باستانی و دومی همراه با معابد بودایی و آثار دیگرش با نام ولایت باستانی بامیان گره خورده و از خود آثاری به یادگار گذاشته اند که اکنون جزء از میراثهای مهم فرهنگی افغانستان و میراثهای ماندهگار تاریخی برای بشریت به حساب می آیند.
به نوشته تاریخنویسان: نوبهار از معروفترین و کهنترین معابد در آریانای باستان است. جایگاه آن بلخ بامی بوده، نخست بتکدهای بوده و پسانها به آتشخانۀ زردشتی مبدل شده ولی پیوسته محل مقدس و زیارتگاه مردم بوده است. نو بهار Nava Vihara که در سانسکریت به معنی “دیر” نو میباشد؛ اسم اصلی آن معبد است.
به نوشته تاریخنگاران، هیون تسنگ زایر بودایی چینی که در 30اپریل 630 میلادی مطابق سال نهم هجری به بامیان آمده از تمثال سنگی بودا و معابد و الوان زرین و زیورها و نقوش آن و حتی از آب صاف و آسمانگون (بندامیر) صحبت رانده، و بسا آثار مقدس بودایی و معابد را درینجا ذکر میکند. او شرحی که در باره بامیان در کتاب (سی، یو، کی) فصل اول ص 113 میدهد، بر میآید که در آن هنگام شهر بامیان و معابد و بتکدههای آن در کمال عمران و آبادی بوده است. این مورد بیانگر آن است که در بامیان، مانند بلخ؛ زمینه برای توسعه و پرورش مراسم عبادی فراهم بوده است.
Øبلخ و بامیان بعد از آمدن دین اسلام
با رسیدن مسلمانان به سرزمین افغانستان، در کنار دیگر ولایات افغانستان، بلخ و بامیان با پرورش شخصیتها، علما و فقهائ برجسته و جهانی، نقش بزرگی بازی کردند که بحث روی آن، از حوصله این مقاله بیرون است. حضور مزار مبارک حضرت اسدالله الغالب علی ابن ابی طالب رضی الله عنه در بلخ باستانی و هزاران مزار و مسجد تاریخی که از دورههای مختلف اسلامی در این ولایات باقی مانده، ثبوتی بر استقبال مردم افغانستان از دین مقدس اسلام و ارزشهای اسلامی است. بعد از آمدن دین اسلام به افغانستان است که مردم به اسلام گرویده و در ترویج ارزشهای اسلامی، نقش بزرگی بازی کرده اند.
بلخ از نظر سوق الجیشی لشکریان متهاجم عرب، در زمان اسلامی نیز اهمیتی به سزا داشت، زیرا سوقیات عظیم لشکری مسلمانان بر ماوراءالنهر ازین مرکز ادامه داشت و اغلب مردم بلخ بودایی بودند و مرکز دینی زردشتی واره اکنون به یک معبد بودایی نوه و یهاره (نوبهار) تبدیل شده بود (حبیبی، ۱۳۸۶، ۱۹۸).
لشکریان فاتح عرب در حدود ۱۸ تا ۲۲ ق به قیادت احنف بن قیس تمیمی صفحات جنوب آمو را تا تخارستان گشودند و مردم بودایی و بقایای زردشتی را مسلمان و معابد قدیم این سرزمین را به مساجد و معابد اسلامی تبدیل ساختند و شهر بلخ را مرکز تبلیغ اسلام و پرورش عقاید و علوم اسلامی گردانیدند. علوم اسلامی مانند تفسیر، حدیث، فقه و هم فکر تصوف و کلام و برخی از علوم عقلی در آن (بلخ) پرورده میشود و این شهر را “قبه الاسلام” و یا به قول مولف فضائل بلخ “دارالفقاهه” یا “دارالاجتهاد” مینامند (حبیبی، ۱۳۸۶، ۲۰۳).
بسا رجال بلخی از مرکز فقهی و علمی عرب در حجاز و کوفه و بصره و بغداد با انتقال علوم اسلامی به خراسان و بلخ پرداختند، ابو مطیع قاضی بلخ (متوفی ۴۰۱ ق) بخدمت ابوحنیفه پیوست و درباره او امام مالک گفتی «در بلخ قاضییست که قایم مقام انبیاء ست». امام ابویوسف قاضی بغداد اعلم اصحاب ابوحنیفه گفته بود «لیس ماوراء الجسر افقه من ابومطیع البلخی». یحیی بن اکثم قاضی بغداد و بصره (متوفا ۲۴۲ ق) دربارهء علمای بلخ گفتی «در هیچ شهری آن علما و فضلا دیده نشده که در بلخ» (حبیبی، ۱۳۸۶، ۲۰۳).
نقش و جایگاه بلخ باستانی در ترویج ارزشهای اسلامی چنان برجسته است که اگر تنها به مولانا جلال الدین محمد بلخی و پدر شان اشاره شود، کافی است. این خطه باستانی چنان فقها و علمای را به جهان اسلام تقدیم کرده که نام شان جهانی و آثار شان، رهنما برای جهان اسلام شده است.
تنها مردان دانش دوست فرهنگی بلخ در مدارس علمی اسلامی درس نمیخواندند، بلکه زنان این شهر هم سفرهای علمی داشتند چنانچه مهد علیه خاتون شیخ احمد خضرویه عارف بلخی ضیاع و عقار خود را به ۷۹ هزار درم بفروخت و در حدود ۲۳۰ قمری به دانش برآمد و بعد از ادای فریضهء حج روی به آموختن علم آورد و در جمیع علوم ماهر شد (حبیبی، ۱۳۸۶، ۲۰۳).
هیون تسنگ زایر بودایی چینی که در ۳۰ اپریل ۶۳۰ میلادی مطابق سال نهم هجری به بامیان آمده از تمثال سنگی بودا و معابد و الوان زرین و زیورها و نقوش آن و حتی از آب صاف و آسمانگون (بندامیر) صحبت رانده، و بسا آثار مقدس بودایی و معابد را درینجا ذکر میکند. او شرحی که در باره بامیان در کتاب (سی، یو، کی) فصل اول ص ۱۱۳ میدهد، بر میآید که در آن هنگام شهر بامیان و معابد و بتکدههای آن در کمال عمران و آبادی بوده است. با رسیدن فاتحان اسلامی به سرزمین افغانستان، موقعیت مهم بامیان به حیث یک مرکز مهم بودایی از بین رفت، پادشاه بامیان که شیر لقب داشت در حدود ۱۵۰ ه.ق مسلمان شد و وصول مسلمانان بت شکن رسم بودا پرستی و بت سازی را ازین سرزمین برچید و شیر بامیان با قبول دین اسلام فاتحان عربی را استقبال کرد و به قول الیعقوبی، با ایشان خویشاوندی هم نمود (حبیبی، ۱۳۸۶، ۲۶۶).
بامیان و بتان آن در ادبیات و روایات عصر اسلامی تا مدت چندین قرن آینده شهرت داشت و استاد حسن عنصری (متوفی ۴۳۱ هجری) شاعر مشهور دربار غزنه به قول عوفی در لباب الالباب (۲/۳۲)، داستان خنگ بت و سرخ بت بامیان را به زبان دری نظم کرده بود و بعد از آن بوریحان بیرونی آن را به نام (حدیث صنمی البامیان) از دری به تازی ترجمه کرد و حتی سوزنی سمرقندی بعد ازین عصر هم این دو بیت را کاملا میشناخت و گفت:
کردی بسان سرخ بت بامیان ستیغ
باش بر آن که خنگ بتی را کشی بچنگ
دیوان سوزنی ۸۹
اوج شکوفایی بامیان در دوره اسلامی، در زمان امپراتوری دودمان غوری بود. در آن زمان بامیان به عنوان دومین شهر یا دومین پایتخت و مرکز اقتدار دودمان آل شنسب غور (بین سال های ۵۴۵ تا ۶۱۲ ق) جایگاه ویژه داشت. یکی دیگر از پایتختهای دولت غوریان در بامیان، شهر غلغله بوده است. شهر غلغله یکی از هشت اثر تاریخی بامیان است که به عنوان میراث فرهنگی در سازمان یونسکو به ثبت رسیده، و سالانه صدها گردشگر داخلی و خارجی را به سوی خویش فرامیخواند. در ویرانههای باقیمانده از شهر غلغله،دیوارهای بسیار ضخیمی به چشم میخورند که نشانگر استحکامات قوی برای جلوگیری از نفوذ دشمن به داخل شهر است. شهر غلغله در زمان آبادی خود، شهر بامیان یا بالاحصار بامیان یاد میشده و روزگاری پایتخت سلسله پادشاهان آل شنسب بوده است (کامگار، ۱۳۹۹، ۱۲۳).
Øنتیجه
با مرور تاریخ گذشته وطن عزیز ما افغانستان، برعلاوه متوجه شدن به تاریخ پربار این مهد و پرورشگاه تمدن کهن آریاییها، میتوان به این نکته پی برد که سه دین زدشتی، بودایی و اسلام، هر کدام به ترتیب در این سرزمین مورد استقبال واقع شده و رشد قابل ملاحظه ای یافته است. هرات، غزنی، کندهار، کندز، ننگرهار و گوشه و کنار افغانستان باستانی، دارای بناها و آثاری اند که نقش دین را در زندهگی مردم و دست یافتن به پیشرفت شان نمایان میسازد.
آن چه در این میان قابل درنگ و بررسی است، توسعه تمدن در پرتو دین است. یعنی دین جزء مهمی از حیات بشر در افغانستان در طول تاریخ بوده است.
سه دین مهم آسیا که در افغانستان به شکوفایی رسیده اند، با تلاشهای مردم متدین و فرهنگپرور، در این جا تقویت یافته و به گوشه و کنار جهان منتشر شده اند که برعلاوه تبادل دانش، تبادل فرهنگ نیز صورت گرفته و منجر به ارتباطات گسترده در بخشهای مختلف بین مردم افغانستان و مردم کشورهای منطقه و جهان گردیده است.
مسئولیت نسل امروز، حفاظت از ارزشهای فرهنگی است که از پدران و نیاکان ما، به نسل امروز و فردای این کشور به میراث گذاشته شده. درست است که با آمدن دین مبین اسلام و مشرف شدن مردم به این دین، ادیان دیگر جای در عقیده و باور مردم ما ندارد اما ارزشهای به جای مانده از ادیان دیگر، قابل حفاظت اند و ما نباید به دست خود، تاریخ کشور خود را ویران کنیم و به فرهنگ خود ضرر وارد نماییم. حفاظت از معبد نوبهار بلخ، به معنی زردشتی بودن مردم ما و یا باور داشتن به دینی غیر از دین مقدس اسلام نیست، بلکی به معنی حفاظت از تمدنی است که در این جا پرورش یافته و آثار فرهنگی که برای مردم ما به میراث مانده اند.
ارزشهای فرهنگی – تاریخی، از مهمترین و حساسیترین عناصر برای فرهنگ و تمدن کهن افغانستان اند که اگر کوچکترین ضربهای به آنان وارد شود، غیرقابل جبران و برگشت ناپذیر اند. ارزشهای فرهنگی افغانستان، متعلق به قوم، قبیله، نژاد و زبان خاصی نیست، بلکی متعلق به همه مردم افغانستان و تاریخ زندهگی انسانها بر روی کره زمین است. هرگز فردی نمیتواند به خود اجازه دهد که یک ارزش فرهنگی را به یک قوم یا نژاد وابسته و متعلق بداند.
آنچه از دو ولایت باستانی بیان شد، تصویر کوچکی از افغانستان عزیز، خراسان باستانی و آریانای کهن است که در تمام ولایات افغانستان عزیز، نمونههای از آن را میتوان مشاهده کرد. هر ولایت این خطهای باستانی، در خود از ارزشهای یاد شده، آثار و موضوعات فرهنگی را دارد.
منابع:
انصاری، پوهنمل سلطان محمد، (۱۳۸۷ خورشیدی)، بلخ در گذر زمانهها، چاپ اول، مطبعه مسلکی افغان، کابل
حبیبی، عبدالحی؛ (۱۳۸۶ خورشیدی)، جغرافیای تاریخی افغانستان، چاپ دوم، انتشارات میوند، کابل
کهزاد، احمد علی، (۱۳۴۳ خورشیدی)، رهنمای بامیان، نشر انجمن تاریخ افغانستان، چاپ: مطبعه عمومی، کابل
عکس ها: روبرداشت از انترنت