بنام خدای مهربان
معلوماتی مختصر پیرامون بامیان باستان؛
شهر مشهور اسطورهای و نمایۀ زندۀ تاریخ کهن کشور ما
تقدیم به علاقهمندان و مشتاقان این ولایت باستانی و زیبای افغانستان
“افتخارات فرهنگی و باستانی میهن ما، میراث تمدن بشریت و متعلق به همه مردم افغانستان است”.
در این مقاله میخوانید:
- دیروز و امروز بامیان
- ذکر نام بامیان در اسناد ثبت شدۀ گذشتهگان و دورههای تاریخی
- بامیان در گذر زمان
- معرفی “بند امیر” پارک ملی و جاذبه گردشگری افغانستان
- موقعیت و مشخصات ولایت باستانی بامیان
- فهرست منابع
گردآوری: فایق هروی (روزنامه نگار در غرب افغانستان)
هرات – افغانستان
۱۰ سرطان ۱۴۰۱ خورشیدی
دیروز و امروز بامیان:
بامیان سرزمینی است که در قلب افغانستان افتاده و از مدتهای درازیست که نزد مؤرخان و جفرافیانگاران شهرت جهانی دارد. در اوستا صفت بامیه به معنی فروزنده و تابنده بود که در پهلوی بامیک از همین ریشه است (حبیبی، ۱۳۸۶، ۲۶۴).
درۀ زیبا و خوش آب و هوای بامیان که بین رشتههای جبال هندوکش و کوه بابا افتاده، یکی از نقاط قشنگ افغانستان است که با شوق گردش و مفکوره جهانگردی که خوشبختانه درین اواخر در میان افراد داخلی و خارجی توسعه یافته و روزبروز به تعداد بیشتر تماشاکنندهگان و سیاحان را جلب میکند. بامیان با نقاط دور و نزدیک خود مانند: بندامیر، شهر غلغله، شهر ضحاک، شهر سرخشک، اژدهای سرخ در، درههای فولادی، ککرک، سوماره، آهنگران و کالو، خطۀ است بدیع که طبیعت در آن مجموعۀ از شگفتیها و زیبائیهای خویش را گردهم جمع کرده است (کهزاد، ۱۳۳۴، ۱).
فاضل کیانی نظر به اسناد تاریخی مینویسد: هیون تسانگ زایر چینی که در سال نهم هجری از بامیان دیدن کرده است، در باب اول کتاب (سییو کی Si – Yu – Ki ) مساحت بامیان را طوری مشخص کرده که شامل تخارستان و غزنی نیز بوده است. از اشارت ریگویدا و اوستا فهمیده میشود که پایتخت پیشدادیان در بامیان بوده است، که کیانیان آن را به بلخ انتقال داده اند. در سفرنامه ابن حوقل آمده است که: «بامیان و اعمال و نواحیی که بدان متصل اند، عبارت اند: از بامیان، بغشور، قند، سکاوند، کابل، نجرا، فروان و غزنه» (کامگار، ۱۳۹۹، ۱۱۵).
بامیان به دلیل کوهستانی بودن اش، منابع آبی مناطق مختلف کشور را تامین میکند، چنان که سرچشمههای رودهای زیادی در گوشه و کنار کشور، از مناطق کوهستانی در مرکز سرچشمه گرفته اند.
این سرزمین در قلب کشور در یک سطح مرتفع مهمی واقع شده است که از نگاه منابع آب و سرچشمههای رودخانهها ارزش فوق العاده داشته است و به قول مؤلف حدودالعالم، شادابی بلخ تاریخی از این شهر بوده است، چنان که گفته است: (رودی است بزرگ از حدود بامیان رود به نزدیک بلخ به دوازده قسم گردد و به شهر فرود آید و همه اندر کشت و بزر روستاهای او به کار شود). گذشته از آن، به قول یعقوبی، از کوه بامیان چشمههای آبیی بیرون میآید که یکی از آن تا قندهار، دیگری تا سیستان و آن دیگر تا مرو جریان دارد. البته رودی که از بامیان به بلخ جریان یافته به قول ابن حوقل، نهر دهاس نامیده شده است؛ یعنی نهری که ده آسیاب را بگرداند. از رهگذر این رابطهء طبیعی و همچنان تاریخی است که این دو شهر در یک نام یعنی (بلخ بامی) پیوند خورده است(یمین، ۱۳۸۰، ۷۰).
بامیان به طرف غرب کابل میان دامنه های فرعی جنوب هندوکش و تیغۀ کوه بابا افتاده، فاصله آن از پایتخت از راه درۀ غوربند که سراسر موتررو است ۲۴۵ کیلومتر و از راه جلریز و سرچشمه و کوتل اونی و کوتل گردن دیوال (سرچشمۀ هیرمند) و کوتل حاجیگک و درۀ کالو و شهر ضحاک (از اونی تا شهر ضحاک اسپرو و بقیه راه از کابل تا اونی و از ضحاک تا بامیان موتررو می باشد) ۱۴۰ کیلومتر فاصله دارد (کهزاد، ۱۳۳۴، ۲).
بامیان که آن را در قطار عجایب هفتگانه افغانستان به شمار نمره یک قرار داده اند، درهایست زیبا و خوش آب و هوا که زیباییهای طبیعت با اعجاز هنری به هم یک جا شده و این دره قشنگ را در آفاق جهان مشهور ساخته است. بامیان با نقاط دور و نزدیک خود مانند: شهر غلغله، شهر ضحاک، شهر سرخشک، اژدهای سرخدر، درههای فولادی، ککرک، کالو، سوماره، آهنگران، اغرابات و غیره خطهایست بدیع که طبیعت در آن مجموعهای از شگفتیها و زیباییهایی خویش را گرد هم جمع کرده و ذوق و هنر مجموعه دیگر از مظاهر بدیع هنری بدان افزوده است (کامگار، ۱۳۹۹، ۱۱۳).
از روی ابزار بسیار ابتدائی سنگی مربوط به دورۀ قدیم حجر که از مغاره “قره کمر” هیبک (شمال هندوکش) بدست آمده معلوم میشود که در حوالی بین ۲۰ و ۵۰ هزار سال قبل مردمانی در دره های هندوکش در مغارها زندگانی داشتند. مهمترین مغارۀ قبل التاریخ بامیان “چهل ستون” نام دارد که به فاصله یک کیلومتری غرب پیکر ۵۳ متری بودا به سمت راست سرکی واقع است که از بامیان به طرف اغربات میرود (کهزاد، ۱۳۳۴، ۵).
ذکر نام بامیان در اسناد تاریخی وگذر زمان (بامیان، بامیگان و بامیکان)
نام این ولایت باستانی و سرزمین کهن و تفریحی وطن ما، بنابر نوشته تاریخنویسان، به شکلهای بامیگان، بامیکان و سپس بامیان تحول یافته است.
قدامت تاریخی بامیان از آن جا پیدا است که این نام در اوستا (یشتها، ص ۱۰۰) و همچنان در (بندهشن ۵۲، ۱۰) در پهلوی به شکل (بامیکان) آمده است، نام بامیان به شکل بامیکان در جغرافیهء موسی خورنی مورخ و جغرافیه نگار ارمنی نیز مذکور است. نام بامیان در اوستا هم آمده ( خورده اوستا ۹۹، ۱۰۰) احیانا به شکل Bam-gien یا Wam-gien و صورت پهلوی آن (بندهشن ۵۲، ۱۰) Bamikan باشد که در دوره جدید Bamigan تلفظ میشده است، قرار قواعد زبانشناسی، وقتی در کلمه عنصر صوتی g,k میان دو واول بیاید، غالبا به y تعویض شده میتواند. بنابر آن، Bamigan شکل Bamiyan را به خود گرفته است و در موارد این گونه تعویض شواهد دیگری هم میتواند ارائه گردد، مثلا در پهلوی چکانیکان به چغانیان و قوادیکان به قوادیان تحول کرده است. بنابرآن، بامیکان یا بامیگان و یا بامیان متشکل است از بام با پسوند صفت نسبتی /-یان/، یا /-کان/ و یا /گان/ و کلمه بام به معنای روشنی و درخشانی و بدین گونه بامیان یعنی درخشان و روشن. چه در اوستا (بامیه) صفت و به معنای فروزنده و تابنده بوده، بامیک پهلوی نیز از همین ریشه میباشد، در زبان دری هم /بام/ به معنای سپیدهدم و درخشانی صبح است و بامداد صورت ترکیبی از آن باشد به معنای صبح صادق، معلوم است که واژه (بامی) هم از همان ریشه و به معنای روشن و تابان باشد؛ (یمین، ۱۳۸۰، ۷۲).
در مأخذ چینی، کلمهء بامیان به شکل /فان-ین-نا/ و /فان-ین/ آمده چنانکه هیوان تسنگکه در ۶۳۰ میلادی به بامیان آمده، از بامیان به همین شکل یاد کرده است که از تلفظ امروزی آنقدر دور نمی باشد.
بامیان در ادبیات پهلوی (بنداهش) به نام (بامیکان) یاد شده. پروفیسر “ها کن” با نقل قول از دانشمندانی چون ژاکمار کوارت و پول پلیو به این عقیده است که حرف ک در دورههای تازهتر مبدل به “ی” شده و اسم بامیان تشکل اختیار کرده است (کهزاد، ۱۳۳۴، ۴).
شماری را باور بر آن است که بامیان و بلخ، دو نامی اند که با هم نزدیکی فراوان دارند و این دو منطقه مشهور وطن، در طول تاریخ شان روابط تنگاتنگ با هم داشته اند. چنان که در بالا ذکر گردید، بامیان منبع مهم آبی برای بلخ باستان بوده چنان که برخی رودهای جاری آن از بامیان سرچشمه گرفته است.
ثعالبی در لطایف المعارف (ص ۸۹) بامی را مرادف بلخ به گونهء (بلخ بامین) آورده و در جملهء بلادی ذکر میکند که دارای دو اسم اند. مقدسی در احسن التقاسیم (ص ۳۰۲) آن را (بلخ البهیه) گفته که بهیه صفت عربی در اصل (بهاء) و به معنای روشنی است، واژه /بامی/ به معنای درخشان مترادف سریرام به معنای زیبا دربسا موارد صفت بلخ ذکر شده است.
از همین کثرت استعمال /بامی/ با کلمه بلخ بوده است که در قانون مسعودی تالیف ابوریحان البیرونی آمده است که (بلخ و اسمه فی القدیم بامی). همچنان /بام/ در ترکیب هوش بام آمده که نمازی بوده از نمازهای مزدیسنا که در سحرگاه میخواندند (یمین، ۱۳۸۰، ۷۳).
این روابط بین بلخ و بامیان نه تنها در اسناد تاریخی ذکر شده، بلکی شماری از شعرا نیز در اشعار شان، به این نکته اشارت داشته اند و فردوسی در حدود ۴۰۰ هجری بارها این کلمه را صفت بلخ میآورد، کتاب جغرافیای تاریخی افغانستان اشعار زیر را به گونه مثال نقل کرده است.
سوی بلخ بامی فرستاد شان
بسی پند و اندرزها داد شان
فردوسی
مرحبا ای بلخ بامی همرهء باد بهار
از در نوشاد رفتی باز باغ نو بهار
فرخی سیستانی
بفرخ ترین حال گیتی فروز
سپه راند از مل شهء نیمروز
سوی شیرخانه بشادی و کام
که خوانی ورا بلخ بامی بنام
حکیم اسدی طوسی
بامیان در گذر زمان
با مروری به تاریخ گذشته، بنا به نوشته علی احمد کهزاد در کتاب رهنمای بامیان، این خطۀ باستانی دو دورۀ تاریخ مشخص دارد که یکی پیش از اسلام و دیگری بعد از اسلام می باشد. مقارن آغاز عهد مسیحی تحول بزرگی از نظر اداره و ممکلت داری در افغانستان پدیدار شد، جای یونانیهای باختری را کوشانیهای بزرگ گرفت. سلاله جدید مدتی در بلخ و بعد در کاپیسی و پاراشاپ را یعنی در بگرام و پشاور پایتختهای بهاری و زمستانی خود را مستقر ساختند و کنیشکا کوشانشاه بزرگ در اواخر قرن اول و یا نیمه اول قرن دوم در خاکهای افغانستان که آنرا کوشانشهر میگفتند، به سلطنت رسید. کوشانشاه کنیشکا در انبساط دیانت بودائی در افغانستان همان نقشی را بازی کرده است که کلووبس پادشاه فرانکها در توسعۀ آئین مسیحیت در غرب اروپا بازی نموده است. کشف آتشکدۀ سرخ کوتل مربوط به عصر کوشانی (قرن دوم مسیحی) علاوه بر مسکوکات، این نظریه را ثابت میسازد که در دوره کوشانیها، ادیان مختلف وجود داشته و پیروان شان آزاد بودند. کوشانیها مخصوصا کنیشکا به دو دین مهم مملکت یکی آتشپرستی و دیگری بودایی توجه مخصوصی داشت. علاوه بر معابد و استوپههای بزرگ و مجللی که در پایتخت بهاری و تابستانی خویش در بگرام قدیم و پشاور ساخته است، در بامیان نیز اساس اولین استوپه بزرگ را در هوای آزاد و در مجاورت پیکر ۳۵ متری بود، گذاشت و اکثر احتمالات دلالت میکند که تراش هیکل عظیم مذکور هم در زمان او شروع شده باشد (کهزاد، ۱۳۳۴، ۸).
کهزاد در کتاب اش نوشته که: در قرن پنج پیکرسازان به طرح و تراش مجسمه بزرگ ۵۳ متری شورع کردند، درست یک و نیم برابر مجسمه بزرک اولی، هیکل عظیم دیگری پدید آوردند که تا امروز در جهان از آن بلندتر و بزرگتر مجسمه ساخته نشده.
بامیان، این شهر پر ارج مرکزی افغانستان، قرنها راه عمده مواصلاتی میان شمال و جنوب بوده است، دو پیکر عظیم بودا به بلندی بیش از صد قدم که از یادگارهای با عظمت دینی کانیشکا امپراطور بزرگ کوشانی در این دیار بر پا مانده از عجایب عالم به حساب میآید. همین بس که هیوان تسنگ زایر بودایی چینی که در ۳۰ اپریل ۶۳۰ میلادی مطابق به سال نهم هجری قمری با سیاحت خود به بامیان، مجسمه ایستاده تراشیده بودا را به بلندی تقریبا ۱۴۰ یا ۱۵۰ قدم به تفصیل یاد می کند و میگوید که اشعه زرین از آن به هر طرف میتابد و احجار قیمتی و زیور آلاتش چشم را خیره مینماید(یمین، ۱۳۸۰، ۷۲).
آن چه بامیان را از نظر آئین و هنر بودائی شهرت بخشیده بود و هنوز هم مایه استعجاب بینندگان است، پیکرهای عظیم بودا، معابد منقوش و چندین هزار سموچ است که تا امروز شواهد آن باقی مانده، این شواهد با عظمت هرگز بوجود آمده نمیتوانست اگر جدار کبیر (دیوار کبیر) که از ساختمانهای طبیعی طبقات الارضی است، وجود نمیداشت. مطالعات طبقات الارضی و فسیل حیوانات متحجره دریایی که از حوالی بندامیر تا دو آب میخ زرین و دورتر تا تاله و برفک و کرکر بمشاهده رسیده است، نشان میدهد که در دورۀ دوم عمر زمین، این نواحی همه زیر آب بوده با عروج هندوکش و کوه بابا از آب در عصر سوم، دیوار بزرگ طبیعی با صفحات بلند افقی و عمودی هم تشکل کرده است. پیکر سازان بودائی در آسیای مرکزی در چندین جا مثل “اجانتا” در هند لانکمن در ترکستان چین و بامیان در افغانستان از این هدیه طبیعت استفاده کرده و در صفحات بلند و عریض و طولانی بدنه دامنه کوه که از کنگلومرا (مخلوط سنگریزه و گل فشرده) تشکیل شده است، پیکرها و طاقها و سموچهای معابد نفیس خویش را نقر کرده اند (کهزاد، ۱۳۳۴، ۵).
هیون تسنگ زایر بودایی چینی که در ۳۰ اپریل ۶۳۰ میلادی مطابق سال نهم هجری به بامیان آمده از تمثال سنگی بودا و معابد و الوان زرین و زیورها و نقوش آن و حتی از آب صاف و آسمانگون (بندامیر) صحبت رانده، و بسا آثار مقدس بودایی و معابد را درینجا ذکر میکند. او شرحی که در باره بامیان در کتاب (سی، یو، کی) فصل اول ص ۱۱۳ میدهد، بر میآید که در آن هنگام شهر بامیان و معابد و بتکدههای آن در کمال عمران و آبادی بوده است. با رسیدن فاتحان اسلامی به سرزمین افغانستان، موقعیت مهم بامیان به حیث یک مرکز مهم بودایی از بین رفت، پادشاه بامیان که شیر لقب داشت در حدود ۱۵۰ ه.ق مسلمان شد و وصول مسلمانان بت شکن رسم بودا پرستی و بت سازی را ازین سرزمین برچید و شیر بامیان با قبول دین اسلام فاتحان عربی را استقبال کرد و به قول الیعقوبی، با ایشان خویشاوندی هم نمود (حبیبی، ۱۳۸۶، ۲۶۶).
ابوالعباس احمد معروف به یعقوبی جغرافیهنگار عربی در کتاب خویش موسوم به “البلاد” در سال ۲۷۶ هجری (مطابق ۸۸۹ م) یعنی درست ۲۰ سال بعد از عبور یعقوب لیث از بامیان، نوشته است که شهر بامیان در کوها واقع شده و اداره آن بدست ملک ثروتمندی است که لقب شیر دارد و او را در عصر منصور خلیفه عباسی، مزاحم ابن بستام مسلمان ساخت و ابو حرب محمد پسر مزاحم با دختر شیر ازدواج کرد (کهزاد، ۱۳۳۴، ۱۳).
بامیان و بتان آن در ادبیات و روایات عصر اسلامی تا مدت چندین قرن آینده شهرت داشت و استاد حسن عنصری (متوفی ۴۳۱ هجری) شاعر مشهور دربار غزنه به قول عوفی در لباب الالباب (۲/۳۲)، داستان خنگ بت و سرخ بت بامیان را به زبان دری نظم کرده بود و بعد از آن بوریحان بیرونی آن را به نام (حدیث صنمی البامیان) از دری به تازی ترجمه کرد و حتی سوزنی سمرقندی بعد ازین عصر هم این دو بیت را کاملا میشناخت و گفت:
کردی بسان سرخ بت بامیان ستیغ
باش بر آن که خنگ بتی را کشی بچنگ
دیوان سوزنی ۸۹
متاسفانه اکنون هر دو کتاب عنصری و البیرونی از بین رفته و مفقود الاثر است و ما نمیدانیم که در بین مردم چگونه افسانه یی دربارهء این دو بت بزرگ رواج داشت (حبیبی، ۱۳۸۶، ۲۶۷).
ولی از کتاب اسکندرنامهء منثور که مؤلف آن نامعلوم است و از قرن ۶ تا ۸ هجری نوشته شده پدید میآید که با این دو بت، دو گور نیز بوده است که یکی از گور پسر شاه مصر (؟) و دیگری دختر شاه این ولایت بود که دو عاشق بودند، و در فراق بمردند و عنصری این قصه را به نظم آورده که معروفست و لوحی که هر دو عاشق داستان خود را بر آن نوشته بودند بر سر گور ایشان نهاده بود (اسکندرنامه ص ۲۸۸). این شهر مشهور که در دورهء اسلامی مقر شیران بامیان و بعد از آن یکی از امپراتوری وسیع غوریان و پایتخت یک شعبهء دودمان آل شنسب غوری بود، هنگام فتوحات چنگیزیان در اوایل قرن هفتم هجری بکلی از بین رفت که خرابههای یک قسمت ارگ آن اکنون هم بر تل کوهی در نزدیکی بتان بامیان بنام (شهر غلغله) موجود است (حبیبی، ۱۳۸۶، ۲۷۱).
این سلسله شاهان (شیران بامیان) به گمان اغلب از بقایای عنصر کوشانی هفتلی اند که در بامیان حکمرانی داشتند و به کیش بودایی بوده اند که بعد از فتوحات عرب، بدین اسلام درآمده اند. کلمهء شیر به یای مجهول در فارسی به معنی حیوان مشهور درنده است، بنابر آن مؤرخان عرب هنگامی که ازین شاهان محلی افغانستان بحث میرانند، همین معنی را از آن مراد گرفته اند و الیعقوبی مؤرخ عرب گوید در بامیان مرد دهقانی حکم میراند که او را اسد و در فارسی شیر گویند، ولی قرار تحقیقات لسان جدید و نظر زبانشناسان عصر حاضر کلمه شیر و شار که با شاه و شهر همریشه است که از کلمهء قدیم آریایی کشتریه (طبقه نظامیان) ساخته شده و معنی آن همان شاه و حکمدار است (حبیبی، ۱۳۸۶، ۲۷۳).
بامیان این شهر با عظمت در عصر اسلامی نیز مقر شیران بامیان و بعد از آن یکی از نواحی مهم امپراطوری وسیع غوریان و پایتخت شنسبیان غوری بوده است. بلاخره شهر تاریخی بامیان در سدهء هفتم هجری بر اثر هجوم چنگیزیان به مخروبه یی مبدل گشت. داستان حمله چنگیز و ویرانی شهر را جوینی چنین بیان میدارد: و به بامیان رسیدند ارباب آن از باب مخاصمت و مقاومت در میآمدند ….. ناگاه از شست قضا که فنای کلی آن قوم بود، تیر چرخی که مهلت نداد از شهر بیرون آمد به یک پسر چغتای رسید که محبوبترین احفاد جنگیز خان بود. با مرگ آن پسر، چنگیز فرمان داد تا هر جانور که باشد از بنی آدم تا انواع بهایم تمامت بکشند و بکشتند و حتی بچه در شکم مادر نگذاشتند، از آن پس بامیان به (موبلق) مبدل گشت یعنی ماووبالیغ به مفهوم شهر بد (یمین، ۱۳۸۰، ۷۲).
افسانههای محلی حکایتگر آن است که چنگیز توان فتح شهر را در خود نمیدید و لشکریانش مدتی را برای یافتن راه نفوذ به شهر سرگردان ماندند تا سرانجام دختر جلالالدین محمد خوارزمشاه حاکم آن وقت شهر غلغله که عاشق سرباز جوان مغولی شده بود، خیانت کرده و نامهای برای مهاجمین نوشت و آن را توسط کمان در میان اردوی دشمن انداخت. او توسط این نامه به لشکریان مغول فهماند که فتح قلعه مشکل است و تا زمانی که سرچشمه کانال آبرسانی حصار بسته نشود و مدافعین شهر از آن استفاده و رفع تشنگی کنند، فتحی نصیب مغولها نخواهد بود. به این ترتیب، سپاه مغول سرچشمه آب شهر غلغله را که در “دره کالو” قرار دارد، با نمد و تخته سنگها مسدود کردند و بدین ترتیب پایداری محافظان شهر درهم شکست و اردوی مغول پس از فتح شهر، آن را ویران کرد (کامگار، ۱۳۹۹، ۱۲۵).
اوج شکوفایی بامیان در دوره اسلامی، در زمان امپراتوری دودمان غوری بود. در آن زمان بامیان به عنوان دومین شهر یا دومین پایتخت و مرکز اقتدار دودمان آل شنسب غور (بین سال های ۵۴۵ تا ۶۱۲ ق) جایگاه ویژه داشت. یکی دیگر از پایتختهای دولت غوریان در بامیان، شهر غلغله بوده است. شهر غلغله یکی از هشت اثر تاریخی بامیان است که به عنوان میراث فرهنگی در سازمان یونسکو به ثبت رسیده، و سالانه صدها گردشگر داخلی و خارجی را به سوی خویش فرامیخواند. در ویرانههای باقیمانده از شهر غلغله، دیوارهای بسیار ضخیمی به چشم میخورند که نشانگر استحکامات قوی برای جلوگیری از نفوذ دشمن به داخل شهر است. شهر غلغله در زمان آبادی خود، شهر بامیان یا بالاحصار بامیان یاد میشده و روزگاری پایتخت سلسله پادشاهان آل شنسب بوده است (کامگار، ۱۳۹۹، ۱۲۳).
معرفی “بند امیر” پارک ملی و جاذبه گردشگری افغانستان
بند امیر نام پنج بندی است که میان شهر بامیان و یکاولنگ غدیرهایی را تشکیل داده و آبهای آن بالاخره به هژده نهر بلخ میپیوندد. این بندها به نامهای بند ذوالفقار، بند پنیر، بند هیبت، بند قمبر و بند غلامان موسوم است. به سمت مغرب بند هیبت، مزار سفیدی مشاهده میشود که آن را به حضرت علی (رض) منسوب میدانند.
در وجه تسمیهء بند امیر چند گونه توجیه وجود دارد: نخست: این بندها را قرار روایات به حضرت امیرالمومنین علی (رض) نسبت میدهند، چنانچه نامهای ذوالفقار، قمبر و مزار سفید منسوب است به وی. از آن رو بند امیر یعنی بند امیرالمومنین علی (رض). دوم: قرار نوشته تارن مؤرخ معروف که گوید در امتداد جاده عمومی از باکتریا به اسکندریهء قفقاز (کاپیسا)، به اسمی بر میخوریم به نام بندوبین ( Bandobene ) و استرابو در زمینه تحقیقاتی کرده گوید که این همان بند امیر است. بدینگونه بند امیر نخست بند “بندوبین” بوده که اصلا بندآبین بوده است (بند + آبین صفت نسبتی آب)، این وجه تسمیه با وضع طبیعی این بندها موافق مینماید، زیرا ذاتا بندهای آبگردان و بندامیر از نگاه رنگ آبی و نیلی به نظر میآید و هم بندی است آبی یا آبین. سوم: نظر دیگری نیز در مورد وجود دارد و آن این که در زبان آلمانی یکی از شاخههای زبانهای اندواروپایی که با پارسی دری هم ریشه است /میر/ به معنای یک قطعه آب بزرگ یا بحیره میباشد و نیز در روسی شاخهء دیگری زبانهای اندواروپایی چنین آب بزرگ و بحیره را /موریه/ گویند، بنابران ممکن بند امیر همان /بند میر/ بوده باشد به معنای بند آب بزرگ که این بند دارای همین ماهیت نیز است (یمین، ۱۳۸۰، ۷۵).
موقعیت ولایت باستانی بامیان
ولایت بامیان در قسمت مرکزی افغانستان موقعیت دارد، که مساحت اش ۱۸۰۲۹٫۲ کیومتر مربع میباشد. مرکز این ولایت شهر بامیان است. به طرف شمال آن، ولایت سمنگان، شرق آن ولایات بغلان، پروان و میدان وردک، جنوب شرق آن ولایت غزنی، جنوب آن ولایت دایکندی و غرب آن ولایات غور و سرپل موقعیت دارند.
پایان
نکته: ارزشهای ملی و تاریخی میهن ما، مربوط به هیچ قوم و زبان خاصی نیست بلکی متعلق به تمدن بشریت و میراثی به جا مانده به همه مردم افغانستان است. ارزشهای ملی را بگذارید که ملی بمانند، رنگ و بوی نژادی، سمتی و مذهبی به آنها ندهید، زیرا ارزش و جایگاه شان را از دست خواهند داد.
فهرست منابع:
کهزاد، احمد علی، (۱۳۴۳ خورشیدی)، رهنمای بامیان، نشر انجمن تاریخ افغانستان، چاپ: مطبعه عمومی، کابل
حبیبی، عبدالحی؛ ( ۱۳۸۶ خورشیدی)، جغرافیای تاریخی افغانستان، چاپ دوم، انتشارات میوند، کابل
یمین، محمد حسین، (۱۳۸۰ خورشیدی)، افغانستان تاریخی، چاپ: ششم، انتشارات سعید، کابل
کامگار، حمیدالله؛ (۱۳۹۹ خورشیدی)، سریرگاه، چاپ اول، نشر کامگار، هرات
منبع انترنتی: ارگان های مستقل محل: https://idlg.gov.af/bamyan/